نوشته شده توسط : الهام


شب بودومن بودم وشمع وغم

شب رفت وشمع سوخت و

من ماندم وغم



:: بازدید از این مطلب : 256
|
امتیاز مطلب : 120
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : چهار شنبه 3 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الهام


عطر زرد گل یاس رو نمی خوام
 نمره ی بیست کلاسو نمی خوام
 من فقط واسه چش تو جون می دم
 عاشقای بی حواسو نمی خوام
 من تو رو می خوام اونارو نمی خوام
 نفسم تویی هوارو نمی خوام
 عشق رو نقطه ی جوشو نمی خوام
 دوره گرد گل فروشو نمی خوام
 اونی که چشاش به رنگ عسله
مجنون خونه به دوشو نمی خوام
 من تو رو می خوام اونارو نمی خوام
 نفسم تویی هوارو نمی خوام
 من کسی با قد رعنا نمی خوام
 چشای درشت و گیرا نمی خوام
دوس دارم قایق سواری رو ، ولی
 جز تو از هیچ کسی دریا نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
 نفسم تویی هوارو نمی خوام
 موهای خیلی پریشون نمی خوام
 آدم زیادی مجنون نمی خوام
 می دونی چشم منو گرفتی و
 جز تو هیچی از خدامون نمی خوام
 من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
 نفسم تویی هوا رو نمی خوام
 چشم شرقی سیاهو نمی خوام
 صورتای مثل ماهو نمی خوام
 آخه وقتی تو تو فکر من باشی
 حق دارم بگم گناهو نمی خوام
 من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
 نفسم تویی هوا رو نمی خوام
 حرفای نقره ای رنگ رو نمی خوام
 او دو تا چشم قشنگو نمی خوام
 حتی اون که بلده شکار کنه
 صاحب تیر و تفنگو نمی خوام
 من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
 شعرای ساده و تازه نمی خوام
 اونکه می گه اهل سازه نمی خوام
 من دلم می خواد تو رو داشته باشم
 واسه ی اینم اجازه نمی خوام
 من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
 نفسم تویی هوا رو نمی خوام
 سفر دور جهانو نمی خوام
 رنگای رنگین کمانو نمی خوام
 لحظه و ساعت عمر من تویی
 تو که نیستی من زمانو نمی خوام
 من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
 نفسم تویی هوا رو نمی خوام
فالای جور واجور رو نمی خوام
 نامه های راه دور و نمی خوام
 واسه چی برم ستاره بچینم
 ماه من تویی که نور و نمی خوام
 من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
 نفسم تویی هوا رو نمی خوام
 آذر و خرداد و تیر نمی خوام
آدمای سر به زیر نمی خوام
 من خودم تو چشم تو زندونیم
 حق دارم بگم ، اسیرو نمی خوام
 من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
 نفسم تویی هوا رو نمی خوام
 حرف خیلی عاشقونه نمی خوام
 دل رسوا و دیوونه نمی خوام
یا تو ، یا هیچکس دیگه به خدا
 خدا هم خودش می دونه ،‌نمی خوام
 خرداد و اردی بهشت و نمی خوام
 بی تو من این سرنوشتو نمی خوام
 یکی پرسید اگه آخرش نشه
 حتی این خیال زشتو نمی خوام
 من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
 نفسم تویی هوا رو نمی خوام
 بی تو چیزی از این عالم نمی خوام
 تو فرشته ای من آدم نمی خوام
 می دونی خیلی زیادی واسه من
 همیشه عادتمه ،‌کم نمی خوام
 من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
 نفسم تویی هوا رو نمی خوام
 من و باش شعر و نوشتم واسه کی
 تویی که گفتی شما رو نمی خوام

 



:: بازدید از این مطلب : 185
|
امتیاز مطلب : 124
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : چهار شنبه 3 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الهام


من ميگم بهم نگاه كن
تو ميگي كه جون فدا كن
من ميگم چشات قشنگه
تو ميگي دنيا دو رنگه
من ميگم چه قدر تو ماهي
تو ميگي اول راهي
من ميگم بمون هميشه
تو ميگي ببين نميشه
من مي گم خيلي غريبم
تو ميگي نده فريبم
من ميگم خوابت رو ديدم
تو ميگي ديگه بريدم
من مي گم هدف وصاله
تو ولي ميگي محاله
من ميگم يه عمره سوختم
تو ميگي قلبم رو دوختم
من ميگم چشمات و وا كن
تو ميگي من و رها كن
من ميگم خيلي ديوونم
تو ميگي آره مي دونم
من ميگم دلم شكسته ست
تو ميگي خوب ميشه خسته ست
من ميگم بشين كنارم
تو ميگي دوستت ندارم
من ميگم بهم نظر كن
تو ولي ميگي سفر كن
من ميگم واسم دعا كن
تو ميگي نذر رضا كن
من ميگم قلبم رو نشكن
تو ميگي من مي شكنم من ؟
من ميگم واست مي ميرم
تو ميگي نمي پذيرم
من ميگم شدم فراموش؟
تو ميگي نه ، رفتم از هوش
من ميگم كه رفتم از ياد ؟
تو ميگي نه مرده فرهاد
من ميگم باز شدي حيروون ؟
تو ميگي بيچاره مجنون
من ميگم ازم بريدي ؟
تو مي پرسي نا اميدي ؟
من ميگم واسم عزيزي
تو ميگي زبون ميريزي؟
من ميگم تو خيلي نازي
تو ميگي غرق نيازي
من ميگم دلم رو بردي
تو ميگي به من سپردي ؟
من ميگم كردم تعجب
تو ميگي ديگه بگو خب
من ميگم تنهايي سخته
تو ميگي اين دست بخته
من ميگم دل تو رفته
تو ميگي هفت روزه هفته
من ميگم راه تو دوره
تو ميگي چاره عبوره
من ميگم مي خوام بشم گم
تو ميگي حرفاي مردم ؟
من ميگم نگذري ساده ؟
تو ميگي آدم زياده
من ميگم دل به تو بستن ؟
تو ميگي اينقده هستن
من ميگم تنهام ميذاري ؟
تو ميگي طاقت نداري ؟
من ميگم خدا به همرات
تو ميگي چه تلخه حرفات
من ميگم اهل بهشتي
تو ميگي چه سرنوشتي
من ميگم تو بي گناهي
تو ميگي چه اشتباهي
من ميگم كه غرق دردم
تو ميگي مي خوام بگردم
من ميگم چيزي مي خواستي ؟
تو ميگي تشنمه راستي
من ميگم از غم آبه
تو ميگي دلم كبابه
من مي گم برو كنارش
تو ميگي رفت پيش يارش
من ميگم با تو چيكار كرد ؟
تو ميگي كشت و فرار كرد
من ميگم چيزي گذاشته ؟
تو ميگي دو خط نوشته
من ميگم بختش سياهه
تو ميگي اون بي گناهه
من ميگم رفته كه حالا
تو مي گي مونده خيالا
من ميگم مي آد يه روزي
تو ميگي داري مي سوزي
من ميگم رنگت چه زرده
تو مي پرسي بر ميگرده ؟
من ميگم بياد الهي
تو ميگي كه خيلي ماهي
من ميگم ماهت سفر كرد
تو ميگي تو رو خبر كرد ؟
من ميگم هر كي با ماهش
تو ميگي بار گناهش؟
من ميگم تو بي وفايي
تو ميگي بريم يه جايي
من ميگم دلم اسيره
تو ميگي نه خيلي ديره
من ميگم خدا بزرگه
تو ميگي زندگي گرگه
من ميگم عاشق پرنده ست
تو ميگي معشوق برنده ست
من ميگم به روزها شك كن
تو ميگي بهم كمك كن
من ميگم خدانگهدار
تو ميگي تا چي بخواد يار
من ميگم كه تا قيامت
برو زيبا به سلامت
پشت تو آب نمي ريزم
كه نروندت عزيزم



:: بازدید از این مطلب : 138
|
امتیاز مطلب : 120
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : شنبه 28 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الهام


ای خدای بزرگ به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم, کمی با کفش های او راه بروم



:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 120
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الهام

باورم نميشه دستات

 توي دست من نباشه

 رو در و ديوار خونه

 گرد تنهايي بپاشه

 تو هموني که مي گفتي تو دنيا

 هيچ کي مثل من پيدا نميشه

 تو هموني که مي گفتي قلبم

 ماله تو باشه واسه هميشه

 باورم نميشه چشمات

 بره مال ديگرون شه

 با غريبه آشنا شه

 با غريبه مهربون شه

 تو هموني که مي گفتي تو دنيا

 هيچ کي مثل من پيدا نميشه

 تو هموني که مي گفتي قلبم

 ماله تو باشه واسه هميشه

 تو هموني که مي گفتي تو دنيا

 هيچ کي مثل من پيدا نميشه

 تو هموني که مي گفتي قلبم

 ماله تو باشه واسه هميشه

 ماله تو باشه واسه هميشه

آخی خدا من چقدر بدبختم واقعاْتو همونی

 

 



:: بازدید از این مطلب : 241
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الهام


روزی كه بود ندیدم....روزی كه خواند نشنیدم
روزی دیدم كه نبود....روزی شنیدم كه نخواند



:: بازدید از این مطلب : 228
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الهام

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،  

بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن  

را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی . 

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، 

بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است. 

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، 

بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده . 

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، 

بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها  

تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی . 

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، 

بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که 

مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی . 

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، 

بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
 

بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .

 

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست

بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است. 

…… دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم

قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم

چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست

عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند

دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است

 

درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند

پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.




:: بازدید از این مطلب : 202
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الهام


 

تو مرا فریاد کن ای هم نفس

 

این منم آواره فریاد تو

 

این فضا با بوی تو آغشته است

آسمانم پرشده از یاد تو



:: بازدید از این مطلب : 222
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الهام


شب سردی است,و من افسرده.
راه دوری است,و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.


می کنم,تنها,از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها.


فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.


نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر,سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ بر آرم از دل:
وای,این شب چقدر تاریک است!


خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟


مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل
غم من,لیک,غمی غمناک است.

 



:: بازدید از این مطلب : 229
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الهام


من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغاز خلقت تو را دوست دارم


چه شب ها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم : تو را دوست دارم


نه خطی ٬ نه خالی ! نه خواب و خیالی !

من ای حس مبهم تو را دوست دارم


سلامی صمیمی تر از غم ندیدم

به اندازه ی غم تو را دوست دارم


بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

بگوییم با هم : تو را دوست دارم


جهان یک دهان شد هم آواز با ما :

تو را دوست دارم ٬ تو را دوست دارم

 

*** . . . خیییییییییلی دوستت دارم آسمون آبی قشنگم . . . ***



:: بازدید از این مطلب : 236
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الهام


عاشق و مجنونت شدم
ناخونده مهمونت شدم
کلی پریشونت شدم , اما بازم نیومدی

قهوه فنجونت شدم
شمعه تو شمدونت شدم
خاکه تو گلدونت شدم , اما بازم نیومدی

همیشه ممنونت شدم
بره چوپونت شدم
آب تو بیابونت شدم , اما بازم نیومدی

شعرای ارزونت شدم
عمری غزل خونت شدم
تسلیمه قانونت شدم , اما بازم نیومدی

چنان هامونت شدم
نزدیکتر از جونت شدم
رگت شدم, خونت شدم , اما بازم نیومدی

خادم و دربون شدم
اسیره زندونت شدم
گلابه کاشونت شدم , اما بازم نیومدی

یه جوری مدیونت شدم
سنگه خیابونت شدم
راهیه میدونت شدم , اما بازم نیومدی

تو سختی آسونت شدم
تو دردا درمونت شدم
ناجیه پنهونت شدم , اما بازم نیومدی

مژه مژگونت شدم
هلاکه چشمونت شدم
رفتمو قربونت شدم , اما بازم نیومدی

سرو سامونت شدم
صادق بی ایمونت شدم
چشمای گریونت شدم , اما بازم نیومدی



:: بازدید از این مطلب : 226
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الهام


خدا از من پرسيد: دوست داري با من مصاحبه كني؟
پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشيد.
خدا لبخندي زد و پاسخ داد:
زمان من ابديت است... چه سؤالاتي در ذهن داري كه دوست داري از من بپرسي؟
من سؤال كردم: چه چيزي درآدمها شما را بيشتر متعجب مي‌كند؟
خدا جواب داد....
اينكه از دوران كودكي خود خسته مي‌شوند و عجله دارند كه زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوي اين را دارند كه روزي بچه شوند.
اينكه سلامتي خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست مي‌دهند و سپس پول خود را خرج مي‌كنند تا سلامتي از دست رفته را دوباره باز يابند.
اينكه با نگراني به آينده فكر مي‌كنند و حال خود را فراموش مي‌كنند به گونه‌اي كه نه در حال و نه در آينده زندگي مي‌كنند.
اينكه به گونه‌اي زندگي مي‌كنند كه گويي هرگز نخواهند مرد و به گونه‌اي مي ميرند كه گويي هرگز نزيسته‌اند.
دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتي به سكوت گذشت....
سپس من سؤال كردم:
به عنوان پرودگار، دوست داري كه بندگانت چه درسهايي در زندگي بياموزند؟
خدا پاسخ داد:
اينكه ياد بگيرند نمي‌توانند كسي را وادار كنند تا بدانها عشق بورزد. تنها كاري كه مي‌توانند انجام دهند اين است كه اجازه دهند خود مورد عشق ورزيدن واقع شوند.
اينكه ياد بگيرند كه خوب نيست خودشان را با ديگران مقايسه كنند.
اينكه بخشش را با تمرين بخشيدن ياد بگيرند.
اينكه رنجش خاطر عزيزانشان تنها چند لحظه زمان مي‌برد ولي ممكن است ساليان سال زمان لازم باشد تا اين زخمها التيام يابند.
ياد بگيرند كه فرد غني كسي نيست كه بيشترين‌ها را دارد بلكه كسي است كه نيازمند كمترين ها است.
اينكه ياد بگيرند كساني هستند كه آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمي‌دانند كه چگونه احساساتشان را بيان كنند يا نشان دهند.
اينكه ياد بگيرند دو نفر مي‌توانند به يك چيز نگاه كنند و آن را متفاوت ببينند.
اينكه ياد بگيرند كافي نيست همديگر را ببخشند بلكه بايد خود را نيز ببخشند.
باافتادگي خطاب به خدا گفتم:
از وقتي كه به من داديد سپاسگذارم
و افزودم: چيز ديگري هم هست كه دوست داشته باشيد آنها بدانند؟
خدا لبخندي زد و گفت...
فقط اينكه بدانند من اينجا هستم

هميشه



:: بازدید از این مطلب : 241
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الهام

ما گنهکاریم، آری، جرم ما هم عاشقی است



:: بازدید از این مطلب : 303
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الهام

نمي خوام غصه برگيري

          از اين قلبي كه دل خونه

                   نمي خوام بـــند برداري

                          از اين مرغي كه زندونه

                                 تو را در پاكي هر صبح

                                      تو را در تاري هر شـــب

                                           دعا گويم كه آن رفــــــــــته

                                                هماني كه دلم بشكســــــــت

                                                        تمام لـــــــــــحظه هايش را

بــــــــــــــــــــــــــــــــه خوشبختي بيـــــــــــــــــــــــــــــــــارايـــــــــــــــــــــــــــــــي

 



:: بازدید از این مطلب : 233
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الهام

به نام انکه عشق را در نگاه و اشک را در انتظار افرید


خدا مشتي خاك را بر گرفت. مي خواست ليلي را بسازد، از خود در آن دميد و ليلي پيش از آن كه با خبر شود عاشق شد. سالياني است كه ليلي عشق مي ورزد، ليلي بايد عاشق باشد. زيرا خداوند در آن دميده است و هركه خدا در آن بدمد، عاشق مي شود.



:: بازدید از این مطلب : 209
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الهام

کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم 



:: بازدید از این مطلب : 205
|
امتیاز مطلب : 126
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : دو شنبه 9 اسفند 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد